شعر خمي كه ابروي شوخ تو در كمان انداخت

۴ بازديد

خمي كه ابروي شوخ تو در كمان انداخت

يك شعز زيبا از شعر حافظ براي شما عزيزان قرار دادم.

خمي كه ابروي شوخ تو در كمان انداخت

به قصد جان من زار ناتوان انداخت

نبود نقش دو عالم كه رنگ الفت بود

زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت

به يك كرشمه كه نرگس به خودفروشي كرد

فريب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت

شراب خورده و خوي كرده مي‌روي به چمن

كه آب روي تو آتش در ارغوان انداخت

به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم

چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت

بنفشه طره مفتول خود گره مي‌زد

صبا حكايت زلف تو در ميان انداخت

ز شرم آن كه به روي تو نسبتش كردم

سمن به دست صبا خاك در دهان انداخت

من از ورع مي و مطرب نديدمي زين پيش

هواي مغبچگانم در اين و آن انداخت

كنون به آب مي لعل خرقه مي‌شويم

نصيبه ازل از خود نمي‌توان انداخت

مگر گشايش حافظ در اين خرابي بود

كه بخشش ازلش در مي مغان انداخت

جهان به كام من اكنون شود كه دور زمان

مرا به بندگي خواجه جهان انداخت

خواجه حافظ شيرازي

شعر

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.